زمانی که نخستین مدرک دانشگاهی ام را گرفتم و در جست و جوی منابع کنکور برای مقطع بعدی بودم، در این میان از طریق یکی از بچه های سال بالایی که کتابخوان قهاری بود با کتاب “تنها دویدن” آشنا شدم. گیرایی اسم کتاب آنقدری بود که کنج ذهنم باقی ماند و هر بار به کتاب فروشی سر میزدم پیگیر کتاب میشدم، کمیاب بودن آن مرا کنجکاو کرد که در مورد نویسنده کتاب بدانم. پیش از این اسم نادر خلیلی را در هیچ کتاب درسی و دانشگاهی ندیده بودم، همین موضوع مرا مشتاق به یافتن کتاب و خواندنش کرد، اما گویی کتاب تصمیم نداشت رخ بنماید، این داستان تا زمانی که من دومین مدرک دانشگاهی ام را نیز گرفتم، ادامه پیدا کرد و به طور خیلی اتفاقی زمانی که تقریبا گشتن را فراموش کرده بودم در کتاب فروشی سیوند شیراز کتاب را؛ که اتفاقا آخرین دانه آن هم بود؛ پیدا کردم حس کسی را داشتم که بعد از سالها گشتن به گنجش رسیده، بی وقفه شروع به خواندنش کردم، قلم نویسنده به حدی برایم جذاب بود که نمی توانستم کتاب را زمین بگذارم و از سویی تمام شدن کتاب مرا اندوهگین می کرد چرا که تنها کتابی از نادر خلیلی است که به فارسی ترجمه شده و همین را هم خود نویسنده زحمتش را کشیده است. کتاب با این جمله آغاز می شود:
در نیمه راه زندگی از رقابت دست شستم و با گام هایی آرام با رویاهایم به راه افتادم. رویاهایی درباره ی ساختن یک خانه ی ساده. خانه ای که به دست انسان و با ارکان ساده ی این جهان بنا شود: ” آب، باد، خاک و آتش”
برای شناخت بیشتر نادر خلیلی شما را ارجاع میدهم به کتاب و دنیای مجازی که با سرچ کردن اسم آن می توانید اطلاعاتی در رابطه با زندگی ، تحصیلات و موسسه ای که تاسیس کرده را بیابید و همچنین در لذت خواندن کتابش شریک شوید، اما موضوع مورد بحث اندیشه حقیقی آن معمار یعنی ساختن خانه های ارزان قیمت برای قشر ضعیف و آسیب دیده جامعه می باشد. خانه های سفالین کم هزینه ای که با خاک و آب و آتش ساخته می شدند و امدادی بود برای مطبوع کردن زندگی مردمی که از پس هزینه های گزاف مسکن بر نمی آیند یا مردمی که در اثر رخدادهای طبیعی کاشانه خود را از دست داده اند و برای پناهگاه موقت و چه بسا دائم احتیاج به سرپناهی دارند که در کوتاه ترین زمان ممکن با بالاترین کیفیت ساخته شوند.
متاسفانه این نظریه؛ که معمار توانست آن را از مرحله تئوری فراتر ببرد و به مرحله اجرا برساند؛ در ایران مورد استقبال چندانی قرار نگرفت و غریب ماند، این در حالی است که ایران کشوری زلزله خیز است و هر لحظه ممکن است با تخریب گسترده شهرها و روستاها مواجه شویم؛ به هر روی نادر خلیلی موسسه ی خود را در کالیفرنیای آمریکا تاسیس کرد و همین موضوع باعث شد که از ایران و ایرانی ها دور بماند.
من در پایان راه گرفتن سومین مدرک دانشگاهی بودم و ایده نادر خلیلی و معماریش فکرم را حسابی به خودش مشغول کرده بود، برای گذراندن دوره باید راهی سفری طولانی میشدم و اگر می توانستم هفت خوان رستم را طی کنم و پایم به کالیفرنیا برسد آن هم برای یک دوره کوتاه مدت، قطعا با این نرخ تورم از پس هزینه ها سرسام آور بر نمی آمدم، هر چند که چند سالی است کار با خاک و معماری خاکی با به عاریه گرفتن نام نادر خلیلی و پروژه گلتافنش به شکلی در بین جامعه معماران مد شده است و هر از گاهی در شهرهای مختلف دوره هایی به همین مناسبت برگزار می شود، اگر بخواهم عادلانه نظرم را بگویم نه همگی اما بیشتر دوره ها نه تنها از نظر کیفیت تفاوت بسیاری با موسس اصلی آن دارند بلکه هزینه های آنها نیز وسوسه رفتن و حضور در این کارگاه های بازاری را در نطفه خفه میکند و در پایان دوره دانشجو از پس ساخت یک اتاق هم بر نمی آید.
آیا این انصاف است که خانه های کوچکی که ایده اولیه آن کمک به قشر ضعیف جامعه بوده و تا همین چند وقت پیش اسم معمارش در هیچ دانشگاهی آورده نمی شد و کتابش به سختی یافت می شد حالا تبدیل به گردهمایی های روشن فکرانه یا کارگاه های بی کیفیت با عنواین دهن پر کن شود؟
نادر خلیلی معماری بود که نشان داد دغدغه اش ساختن است اما نه به هر قیمتی که اگر غیر از این بود برج سازی در کشور های بزرگ را رها نمی کرد و به بیابان گردی برای اجرای آرزوی همیشگیش نمی پرداخت، ای کاش همان قدر که از اسمش برای فراخواندن و جذب متقاضی استفاده می شد از فکرش هم بهره می بردیم، چرا که:
اسب ها هرگز با هم مسابقه نمی دهند،
زنبورهای عسل نیز از هم پیشی نمی گیرند،
بال های یک پرنده با هم رقابت نمی کنند که به پروازش در آورند،
ما انسان ها نیز گله وار آفریده نشده ایم که با هم مسابقه زندگی دهیم،
ما تک تک به وجود آمده ایم تا زیست کنیم و به اوج های لایتناهی برسیم.