دهه چهل و پنجاه فیلمهای ی تولید و اکران میشد با شخصیت انسانهای گرگ نما، مردم حال میکردند از دیدن این فیلم ها، دکترها و مهندسهای ی که صبح آدم بودند و شب میشدند گرگ و به جان انسانها میافتادند.
صبح علی الطلوع گیر داده به پوشش و حجاب آبجی کوچک که دو تا از تار موهایت زده بیرون! آبجی بدبخت رژ لبی را که گرفته، قایم کرده و اگر اتفاقی پیدا شود، یک توجیه دم دستی آماده کرده که بگوید: پریسا دوستم تب خال زده بود، رژ لب زد یک روزه خوب شد، داداش این رژ لب که نیست عین کرم بتامتازون است، منتها از نوع آرایشی مثل پوست خیار هم جنبه درمانی دارد هم خوردنی است.
خیابان فرعی را میپیچم به اصلی، یک لاین کاملا شلوغ است و به قول گوینده خبر روزهای آخر هفته دارای ترافیک نیمه سنگین. چراغ میزنم میروم لاین خلوت، ۲۰۰ متری جلوتر دو تا خانم در حال پیادهروی هستند. همه از صغیر تا کبیر با ماشینهای از پیکان و نیسان وانت تا ارس پلاک نزدیک جدول ما بین خیابان و پیاده رو میشوند و هر یک در فراخور حال خود متلکی بار خانمها میکنند. جلوتر که میروم از آینه میبینم دو تا پیر زن هستند که هدفون به گوش دارند و برای خودشان کیف میکنند. البته خداییاش از پشت سر پیرزن نبودند. حالا خط مماس آن دو پیرزن با خیابان حالت سرعت گیر دارد از آنها که رد میکنند، گاز میدهند و به سرعت دور میشوند تا به خانمهای جلوتر برسند باز هم متلک بگویند. توی آینه چهره پسر پاراگراف اول را میبینم که برعکس خواهرش در مورد دیگران اصلا غیرتی که نیست، بیادب هم هست و به هر که میرسد سرش را از پنجره بیرون میآورد و میگوید خرت هستیم! برسانیم. تازه بدبخت خودش شوفر هم نیست وردست نشسته.
دخترانی که متلک خور بهم میگویند، اولی: شناختی داداش، رویا است همان که رویا از ترس داداشش لاک ناخنشو تو توالت عمومی میزند. دومی: آدم تو پیاده رو هم امنیت ندارد آنتالیا هم که نا امن شده خاک بر سر کودتاچی ها، شانزلیزه هم دیگر امنیت سابق را ندارد، سر کوچه هم که دائما نگهبان داریم انگار که پسرهای محله برای سربازی تمرین میکنند، هی پست عوض میکنند تیر چراخ برق ما از «فردو» امنیتی تر شده، آلمان و فرانسه هم که کشیش کوشونه!
خیال پسر : دو تا فحش به هوش استراتژیک میدهد و میگوید اصلا پیاده رو را برای چه ساخته اند، اگر پیاده رو نبود الان همه شان لب خیابان بودندای بر پدر هر چی مردم آزار هست، لعنت. آزادی را از ما گرفتند، آخر یکی نیست به اینها بگوید بروید دریاچه ارومیه را احیا کنید، چرا بین خیابان و پیاده رو درخت کاشته اید که این وریها آن وریها را نبیند. اگر من آن ور پیاده رو را میدیدم که به اندازه سن مادربزرگم نمی گفتم لوپزِ من!
زنی بین خیابان و پیاده رو مانده بود. تسبیح را توی دستانش میگرداند و میگوید: حاجی جان! کار که نیست اما آقازاده شما بالاخره آقازاده است. نمی توانیم بگذاریم که بیکار بماند، شده دو سه نفر را اخراج میکنم آقازاده شما را استخدام میکنم. نه بابا اینها که پارتی بازی نیست، شما برای این مملکت زحمت کشیده اید. آنها که هیچ کاره بودند بار خودشان را بستند، شما که صاحب اصلی هستید. پارتی بازی کدام است بنده محبت شما را به اخوی زاده فراموش نمی کنم.
خانه: پدر خطاب به دختر: گوشیات را بیار ببینم چه غلطی میکنی، با که جیک جیک میکنی؟
-بفرما
بالا و پائین میکند و گوشی را پرت میکند طرف دخترش و میگوید بردار توله سگ تا من گفتم بیار پاک کردی.
موبایل خودش را بر میدارد، اون طرفی را اصلا نه دیده، نه میشناسد. فقط چون اسمش شهرزاد هست و عکس نیکول کیدمن را در پروفایلش گذاشته، اد کرد و هر روز و هر شب پی گیر شهرزاد است، صبحی سریال شهرزاد عصری شهرزاد نیکول کیدمنی، عکس زایمان زرافه را برایش میفرستد و زیرش مینویسد، انشاءالله یک روز مثل این برایم بزائی.
آن ور خط اسی تیغ زن است نشسته قهوه خانه محله و قلیان را طوری میکشد که انگاری دولت همین فردا میخواهد قلیان را حبس کند و ملاقات بماند به قیامت، مرسوله دریافتی از پسر اخترخانم را نشان جمع میدهد و میگوید پسر اختر سینما مثل مادرش نیست. صدای قهقه میآید و خور خور قلیان اسی جان برایش زرافه میزایی…
دهه پنجاه ۶۰ مد شده بود کاپشن دورو، یک نفر دارای هوش استراتژیک طراح این نوع کاپشن بود. مسجد محله که میرفتیم طرف طوسی کاپشن تنمان بود. چهار راه شهناز طرف سفید!
همچنین ببینید
میراثدار شعر شیعی ؛استاد محمد عابد
امروز ناباورانه و با هزار تأسف باید پذیرفت كه عابد حسن ختامی بر سلسله شاعران معرفت پیشه و حكیم بود كه در میان ما غریبانه زیست و غریبانه از دست رفت.
خیلی جالب بود
ادامه نداره؟؟