ما ایرانیها در تنظیم، همیشه خدا دچار مشکل هستیم. از تنظیم باد لاستیک ماشین بگیر تا تنظیم خانواده، اگر از هزار ایرانی بپرسی که میزان باد لاستیک ماشین چند درجه باید باشد قطعاً هزار جور جواب خواهی شنید. حتی آپاراتچیها هم در مورد تنظیم باد لاستیک اختلافسلیقه دارند. همه آپاراتچیها اصل را که باد کردن لاستیک است قبول دارند اما در میزان اختلاف است. برخی میگویند مبنا، چرخ پیکان است و برخی ارس پلاک را مبنا قرار میدهند مثل اختلاف اصلاحطلبها با اصولگراها.
این روزها با رشد قارچ گونه فلافلفروشی در سطح شهر تبریز افراد در تنظیم باد معده نیز _با عرض پوزش_ دچار مشکل اساسی شدهاند و سروصدای بیخودی، زیاد شده است. تنظیم خانواده را چرا نمیگویید؟ یک زمانی آنقدر شل گرفتند جمعیت زد بالا، طوری که ازهر صد نفر مولد به علت کثرت جمعیت فقط ده نفر میتوانستند وارد دانشگاه بشوند. دولت برای تنظیم خانواده عمل «وازکتومی» را مجانی کرد تا رسید به یک زمان که تعداد دانشگاه از تعداد مولود بیشتر شد و دانشگاه برای ثبتنام اطلاعیه داد که مدرک فوقدیپلم با ماساژ و سونا و سایر امکانات رفاهی، فقط تو بیا ثبتنام کن برو بعد بیا مدرک را ببر؛ که باز دولت یار مجبور شد عمل «وازکتومی» را غدغن و برای هر مولد یک میلیون تومان حساب مجازی غیرقابلبرداشت که بعداً خودش برداشت افتتاح کند تا بلکه انگیزهای در جوانان ایجاد شود و از سستی بیرون بیایند. سادهتر از این قضایا تنظیم خواب و وقت خواب است که اکثر جوانان روز و شب را قاتى کردهاند و میتوانند مثل یک آدم منظم ده شب بخوابند و شش صبح بیدار شوند. دو نصف شب تازه شروع چت در تلگرام است. از مهمترین تنظیماتی که ما ایرانیها از تنظیم آن عاجز هستیم تنظیم بازار است. این «آدام اسمیت» نمیدانم با چه تحلیلی گفته که در اقتصاد یا رکود میتواند باشد یا تورم، تورم همراه با رکود نوبرانه ما ایرانیها هست که در عین رکود اقتصادی دچار تورم هم هستیم و دلیل آن عدم تنظیم بازار است.
قصه تنظیم بازار و کشت و کار سیبزمینی و پیاز قصه درازی است. یک سال زیاد کاشت میشود میماند روی دست کشاورز؛ یک سال کم کاشته میشود قیمتش میزند بالا؛ سال بعد کشاورز وسوسه میشود بیشتر میکارد باز جنس روی دستش میماند. تنظیم صادرات هم مقوله پیچیدهای است که دولت هم باآنهمه پیرمرد تویش مانده و از عهده آن برنمیآید.
پیرزن یک کیلو پیاز برداشته و میدهد دست مهرداد سبزیفروش محله که دارد با من سر انتخابات بحثوجدل میکند که من را متقاعد کند به کاندیدای موردنظر او رأی بدهم. فکر نکنید مهرداد مثل سبزیفروشیهای قدیم بیسواد است. نه مهرداد از صدقهسری عدم تنظیم بازار کار با مراکز علمی با مدرک فوقلیسانس سبزی فروشی میکند و جالب اینکه دوست یا به عبارتی وردست او مرتضی خود را برای امتحان دکترا آماده میکند. بگذاریم مهرداد به پیرزن میگوید قابل ندارد پنج هزار تومان. پیرزن با شنیدن این حرف یک مروری در ذهن خود میکند و یادش میآید که حیات پدری را باآنهمه درخت تبریزی فروختند پنج هزار تومان، برمیگردد به مهرداد میگوید معامله حیات که نمیکنم نیم کیلو پیاز ایلخچی است ها!!!!. مهرداد در جواب میگوید حاجخانم صادر میکنند گران شده. تا دیروز هزار تومان بیشتر نبود. پیرزن نگاهی به موز میکند و میپرسد موز چند؟ مهرداد جواب میدهد سه هزار تومان، پیرزن میگوید: وارداتی هست دیگِ؟ من خودم را وسط میاندازم و میگویم بله، پیرزن میگوید: «چطور آنها میتوانند بازار را طوری تنظیم کنند که همیشه خدا موز را بتوانیم بخریم اما ما عقل صادرات نداشته باشیم که اول مصرف خودمان را برداریم بعد صادر کنیم. خدا داعش را لعنت کند که باعث جنگ بین روسیه و ترکیه شد. حالا فرصت پیشآمده ما همهچیز را بتوانیم صادر کنیم به روسیه و دودش را بکنیم تو چشم ملت. ایکاش بهجای اینهمه پیشرفت در نانو تکنولوژی یک نفر پیدا میشد موز را جوری دستکاری ژنتیکی میکرد که بشود با آن بهجای پیاز آبگوشت درست کرد و آبگوشت ما دچار ثبات اقتصادی میشد. اصلاً میدانی پسرم من رأیم را به کسی میدهم که بتواند قیمت پیاز را ثابت نگه دارد یا یک گونی پیاز بدهد یا اصلاً من رأیم را به خود پیاز میدهم! کدام کاندیدا مثل پیاز عزیز است؟ یک تن پیاز برابر دیه ده مرد میشود» بعد رو میکند به ما و میگوید:«بهجای این بحث الکی بروید توی باغچه حیاتتان پیاز بکارید». پنج هزار تومان را روی ترازو انداخته و یک کیلو پیاز را برمیدارد و زیر لب چیزی میگوید که من فقط خاکبرسرمان را میشنوم.